اسلایدر

دیروز و فردا هر دو نامردند ...!

عاشقانه


سلام به همه عزیزان امیدوارم لحظات خوبی داشته باشند

دیروز و فردا هر دو نامردند ...!
 

دیروز با خاطراتش

و

فردا با وعده هایش ...

مرا فریب دادند

تا

نفهمم امروزم چگونه گذشت...
 

| |

ديدی غزلی سرود؟

عاشق شده بود.

انگار خودش نبود

عاشق شده بود.

افتاد.شکست . زير باران پوسيد

آدم که نکشته بود .

عاشق شده بود
 

| |

هیچوقت تمام نکن وقتی هنوز می خواهی بجنگی


هیچوقت مایوس نشو وقتی هنوز می خواهی بدستش بیاوری


هیچوقت به کسی نگو دوستت ندارم وقتی نمی توانی ازش دل بکنی
 

| |

دلم می خواد دست تو رو بگیرم
دلم می خواد توی چشات بمیرم
بگو عزیزم بگو می شه یا نه ..
بگو عزیزم بگو می شه یا نه
اجازه ی یه روز تازه می خوام
تو عاشقی ازت اجازه می خوام
اگه بگی بمیر برات می میرم
هر چی بگی حرفات و می پذیرم
می خوام که چشمات و پرستش کنم
اگه هزار بار اینو خواهش کنم
به شوق اینکه با تو باشم خوشم
اگه نمونی خودم و می کشم ..
می خوام که اخمات و وا کنی
توی چشام عشق و تماشا کنی
چشای تو دار و ندار منه
اگه نمونی دل من می شکنه


 

| |

به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد

و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد 

دفتر قلب مرا وا کن و نامی بنویس

سند عشق، به امضا شدنش می ارزد

گر چه من تجربه ای از نرسیدن هایم

کوشش رود به دریا شدنش می ارزد

کیستم؟ باز همان آتش سردی که هنوز

حتم دارد که به اِحیا شدنش می ارزد

با دو دستِ تو فرو ریختنِ دم به دمم

به همان لحظه برپا شدنش می ارزد

دل من در سبدی، عشق به نیل تو سپرد

نگهش دار، به موسی شدنش می ارزد

سالها ... گر چه که در پیله بمانَد غزلم

صبرِ این کرم به زیبا شدنش می ارزد


 

| |

خاطرات نه سر دارند و نه تَه . . .

بی هوا می آیند تا خفـــــــــــه ات کنند . . .

می رسند . . .

گاهی وسط یک فکر . . .

گاهی وسط یک خیابان . . .

سردت می کنند . . . داغت میکنند . . .

رگ خوابت را بلدند . . .

زمینت می زنند . ..
 

| |

سنگها

شبیه هم نیستند،

بعضی

سنگ صبورند

بعضی،

مثل
سنگ ، صبورند . . .
 

| |

مهربانی تزئین لحظه هاست

برای مهربانیت جوابی جز دوست داشتن ندارم



چه کسی رسد به پایت ز محبت و صفایت

به خدا ز مهربانی در جهان یگانه هستی



ایمان داشته باش که کمترین مهربانی ها از ضعیفترین حافظه ها پاک نمیشوند

پس چگونه فراموش خواهی شد تو که پیشه ات مهربانی است . . . ؟



مهربانی باغ سبزی است که از روزنه پنجره ها باید دید

مهربانم مگذار لحظه ای روزنه پنجره ها بسته شود



حالا که آمده ای ، چترت را ببند

در ایوان این خانه جز مهربانی نمی بارد


هیچ دانی نازنینم می توانی

راحت اسرار سعادت را بدانی

رمز خوشبختی انسان نسیت جز این

مهربانی ، مهربانی ، مهربانی



هیچ ثروتی بالاتر از مهربانی نیست ، یادت باشه تو خیلی ثروتمندی

یه خورده از ثروتت رو هم به ما بدی چی میشه آخه !؟



تو همان مهربانی هستی؟! یا مهربانی همان توست؟!

نمی دانم

می دانم بی شک با هم نسبت نزدیکی دارید



بی سر و پایم سر وپایم توباش

مانده ی راهم ره و هادی تو باش

گر برهند عالم و آدم ز من

آبر و عزّت و جاهم تو باش



بی تو اما عشق بی معناست ، می دانی؟

دستهایم تا ابد تنهاست ، می دانی؟

آسمانت را مگیر از من ، که بعد از تو

زیستن یک لحظه هم ، بی جاست ، می دانی؟



با اینکه ازم دوری اما هر وقت دستمو میزارم رو قلبم ، میبینم سر جاتی



قدِ تو به عشق نمیرسید

غرورم را زیر پایت گذاشتم تا برسد ، اما باز هم نرسید



گـفـت : بـگـو ضـمـایـر را

گـفـتـم : مــَن مـَن مـَن مــَن مَــن مــَن

گـفـت:فــقـط مــن ؟

گـفـتـم: بـقـیـه رفـتـه انـــد



دلم درد می کند

انگار

خام بودند

خیال هایی که به خوردم داده بودی



یارم از بهر فراقت به کجا سر بزنم

شوق دیدار تو دارم ، به کجا پر بزنم . . . ؟



امان از این بوی پاییزی و آسمان ابری ، که آدم نه خودش میداند دردش چیست

و نه هیچ کس دیگر ، فقط میداند که هرچه هوا سردتر میشود ، دلش آغوش گرم میخواهد .



شاید با هم بودن سخت تکرار شود

اما به یاد هم بودن را هر لحظه میتوان تکرار کرد . . . .


جنس من از آهن و از سنگ نیست

من دلم تنگ است و یار دلتنگ نیست


حال دل از من نمیپرسی چرا

حال پرسیدن که دیگر ننگ نیست



اینقدر نگو : اگه ببخشم کوچک می شوم ، اگه با گذشت کردن کسی کوچک می شد ، خدا اینقدر بزرگ نبود .



برام بمون ، بهونه باش برای دل سپرد

نزار که آرزوم بشه یه روزی بی تو مردن


 

| |

عا شقي جرم قشنگيست

به انكارش مكش
 

| |

آنکه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت

در این خانه نمیدانم به چه سودا زد و رفت

خواست تنهایی ما را یه رخ ما بکشد

طعنه ای بر در این خانه تنها زد و رفت
 

| |

دیدی آنرا که تو خواندی به جهان یار ترین

چه دل آزارترین شد چه دل آزارترین
 

| |

روزگار ما وفا با ما نداشت

طاقت خوشبختی دل ما را نداشت

پیش پای ما سنگی گذاشت

بی خبر از مرگ ما پروا نداشت

آخر این غصه هجران بودو بس

حسرت رنج و فراوان بودو پس......
 

| |

تهی کن جام را ای ساقی مست

که امشب میل جام دیگرم نیست

مرا از سوز و ساز و خنده ی می

چه حاصل؟ زانکه شوری در سر نیست

خوش آن شبها که مست از دیدن او

هوائی در دلم بیدار می شد

لبالب "می" شد و سرشار "می" شد

کنون او رفت و شور و نغمه ام رفت

از آن آتش به جز خاکسترم نیست

تهی کن جام را ای ساقی مست

که دیگر ٫ میل جام دیگرم نیست

 

| |

من ميگم بهم نگاه كن

تو ميگي كه جون فدا كن

من ميگم چشمات قشنگه

تو ميگي دنيا دو رنگه

من ميگم دلم اسيره

تو ميگي كه خيلي ديره

من ميگم چشمات و واكن

تو ميگي من و رها كن

من ميگم قلبم و نشكن

تو ميگي من ميشكنم من ؟

من ميگم دلم رو بردي

تو ميگي به من سپردي ؟

من ميگم دلم شكسته است

تو ميگي خوب ميشه خسته است

من ميگم بمون هميشه

تو ميگي ببين نميشه

من ميگم تنهام مي ذاري

تو ميگي طاقت نداري

من ميگم تنهايي سخته

تو ميگي اين دست بخته

من ميگم خدا به همرات

تو ميگي چه تلخه حرفات

من ميگم كه تا قيامت

برو زيبا به سلامت
 

| |

ای عاشقان ای عاشقان گله دارم از جهان

نا مردمی از هر کران آتش به دلها میزند

همچون زمین و آسمان،ستاره های خون چکان

سنگ مصیبت هر زمان،بر سینه ما میزند

دنیا به کام اهل ناز، ما بی دلان اهل نیاز

این قلب خونین داغما ، داغ شقایق داغ ما

ما خسته از هر رنگ و ریا، با درد هر داغ آشنا

این آسمان را پر فروغ،روی زمین را بی دروغ

خالی ز کین می خواستیم، نیک و نوین می خواستیم

زیبا ترین می خواستیم، کی این چنین می خواستیم

روزی که قلب این جهان با عشق و آزادی زند

ددنیا به روی عاشقان لبخندی از شادی زند

ای عاشقان ،ای عاشقان از یاد ما یاد آورید

دلدادگان،دلدادگان با یاد ما داد آورید

شادا که با یگانگی از بند غم رها شویم

به رغم هر بیگانگی من و تو ما شویم

شادا به روزی این چنین چون ما همین می خواستیم

آری ما همین می خواستیم ،زمین را خالی ز کین می خواستیم
 

| |

بیا با من مدارا کن که من مجنونم و مستم

اگر از عاشقی پرسی بدان دلتنگ آن هستم

بیا با من مدارا کن که دل غمگین و جان خستم

اگر از درد من پرسی بدان لب را فرو بستم

بیا از غم شکایت کن که من هم درد تو هستم

بیا شکوه از دل کن که من نازک دلی خستم

جدایی را حکایت کن که من زخمی آن هستم

اگر از زخم دل پرسی برایش مرحمی بستم

مجنونم و مستم

به پای تو نشستم

آخر ز بدیهات بیچاره شکستم

برو راه وفا آموز که من بار سفر بستم

دگر اینجا نمی مانم رهایی از وفا جستم

برو عشق از خدا آموز که من دل را بر او بستم

نمی خواهم تو را دیگر بدان از دام تو رستم

مجنونم و مستم

به پای تو نشستم

آخر ز بدیهات بیچاره شکستم

مجنونم و دل را به چشمان تو بستم

هشیار شدم آخر از دام تو جستم

مجنونم و مستم

عاشقم و خستم

 

| |

میخواستم زندگی کنم راهم را بستند...

ستایش کردم گفتند خرافات است...

عاشق شدم گفتند دروغ است...

گریستم گفتند بهانه است...

خندیدم گفتند دیوانه است...

دنیا را نگه دارید

می خواهم پیاده شوم...
 

| |

 

درونم از غصه و ماتم

مثال روح بی خوا ب است

دلم غمگین

تنم سنگین

سرابی در چشم رنگین

خودم شرمگین

از این ننگی که در خواب است

 

| |

گفتی که پــَر بکش ، برو از آسمان من

باشـد ، قبـول ، کفتر ِ نا مهربان من


هر بار گفته ام که : تو را دوست دارمت

پـُر می شود از آتش ِعشقت دهان من


این جمله که برای بیانش به چشم تو

افتـاده است باز به لکنـت ، زبان من


آنقدر عاشقـم که تو عاشـق نبوده ای

دیگر رسیـده کارد ، بر این استـخوان من


نه ، شاهنامه نیست که تو پهلوان شوی

این یک تراژدی ست ـ غم ِداستان من


یک شب بیا و ضامن ِ من باش نازنین !

وقتی دخیـل ، بستـه به تو آهوان ِ من


دل بــرکن و به شهـرِ دل ِ من بیا عزیز!

زخـم زبان مردم ِ چشـمت ، به جان ِ من


باید که باز با تو خـدا حا فظـی کنـم

آخر رسیـده است به پایـان ، زمان من
 

| |

نماز عشق را آخر به خون دل وضو کردم

دلم دیگر به جان آمد در این شبهای تنهایی

بیا بشنو تو فریادی که پنهان در گلو کردم

هر که را دیدم خیانت کرد و رفت

هر که با من بود یار من نبود

هر که آمد بر دلم زخمی گذاشت

خود ندانستم از این غمها چه سود

منم تنهاترین تنهای تنها

 اسمتو می نویسم روی شن ها

باد میاد اسمتو پاک میکنه

کارم شده در این صحرای غمها

اگه با تنهایی و غم تموم بشه عمرم 

بدون که تو رو فراموش نمیکنم عمرا

تو روزگار رفته ببین چی سهم ما شد ...


از عاشقی تباهی

از زندگی مصیبت

از دوستی شکست 

از سادگی خیانت
 

| |

اگر روزی دشمن پیدا کردی بدان در رسیدن به هدفت موفق بودی

اگر تهدیدت کردند بدان در برابرت ناتوانند

اگر روزی خیانت دیدی بدان ارزشت بالاست

واگر روزی ترکت کردند بدان با تو بودن لیاقت می خواهد...
 

| |

 

الو سلام ، منزل خداست ؟

این منم مزاحمی که آشناست .

هزار دفعه این شماره را دلم گرفته است

ولی هنوز پشت خط در انتظار یک صداست .

شما که گفته اید پاسخ سلام واجب است

چرا به ما که می رسد ، حساب بنده هایتان جداست ؟

الو الو....

دوباره قطع و وصل تلفنم شروع شد ،

خرابی از دل من است یا که عیب سیم هاست ؟

چرا صدایتان نمی رسد ، کمی بلند تر، صدای من چطور؟

خوب و صاف و واضح و رساست ؟

اگر اجازه می دهی برایت درد دل کنم ،

شنیده ام که گریه بر تمام درد ها شفاست .

دل مرا بخوان به سوی خود تا که سبک شوم ،

پناهگاه این دل شکسته خانه ی شماست

. الو ، مرا ببخش ،

باز هم مزاحمت شدم ،

دوباره زنگ می زنم ،

دوباره ............تا خدا خداست!!

دوباره ........... تا خدا خداست



 

| |

خواهم امشب را که با غم سر کنم

دفتری با اشک چشمم تر کنم

نام آن دفتر نهم دیوان عشق

اشک را عنوان آن دفتر کنم
 

| |

در من ترانه های قشنگی نشسته اند


انگار از نشستن ِ بیهوده خسته اند


انگا ر سالهای زیادی ست بی جهت


امید خود به این دل ِ دیوانه بسته اند


ازشور و مستی ِ پدران ِ گذ شته مان


حالا به من رسیده و در من نشسته اند ...


من باز گیج می شوم از موج واژه ها


این بغضهای تازه که در من شکسته اند


من گیج گیج گیج ، تورا شعر می پرم


اما تمام پنــــجره ها ی تــو بستـــه اند
 

| |

چشاتو وا نکن اينجا ، هيچ چي ديدن نداره

صدای ِ سکوت ِ لحظه ها ، شنیدن نـداره

توي آسموني که کرکسا پرواز مي‌کنن

ديگه هيچ شاپرکي ، حس ِ پريدن نداره

دستاي نجيب ِ باغچه ، خيلي وقته خاليه

از تو گلدون ، گلاي کاغذي چيدن نداره

بذا باد بياد ، تموم ِ دنيا زير و رو بشه

قلباي آهني که ، ديگه تپيدن نداره

خيلي وقته ، قصه ی اسب ِ سفيد ، کهنه شده

وقتي که آخر ِ جاده‌ها رسيدن نداره 

نقض ِ قانون ِ آدم‌بزرگا جـُرمه ، عزيزم

چشاتو وا نکن ، اينجا هيچ چي ديدن نداره
 

| |

باراني ام , باراني ام , باراني از آتش

يك روح بي پروا و سرگرداني از آتش

.

اين كوچه ها , ديوارها , اصلاً تمام شهر

سوزان و من محبوس در زنداني از آتش

.

اهل غزل بودم ، خدا يكجا جوابم كرد

با واژه اي ممنوع ، با انساني از آتش

.

بي شك سرم از توي لاكم در نمي آمد

بر پا نمي كردي اگر طو فاني از آتش

.

تا آمدي ، آتشفشاني سالها خاموش

بغضش شكست و بعد شد طغياني از آتش

.

كاري كه از دست شما هم بر نمي آمد

من بودم و در پيش رويم خواني ازآتش

.

اين روزها محكوم ِ اعدامم به جرم عشق

در انتظارم بشنوم ، فرماني از آتش
 

| |


گفتی که پــَر بکش ، برو از آسمان من

باشـد ، قبـول ، کفتر ِ نا مهربان من


هر بار گفته ام که : تو را دوست دارمت

پـُر می شود از آتش ِعشقت دهان من


این جمله که برای بیانش به چشم تو

افتـاده است باز به لکنـت ، زبان من


آنقدر عاشقـم که تو عاشـق نبوده ای

دیگر رسیـده کارد ، بر این استـخوان من


نه ، شاهنامه نیست که تو پهلوان شوی

این یک تراژدی ست ـ غم ِداستان من


یک شب بیا و ضامن ِ من باش نازنین !

وقتی دخیـل ، بستـه به تو آهوان ِ من


دل بــرکن و به شهـرِ دل ِ من بیا عزیز!

زخـم زبان مردم ِ چشـمت ، به جان ِ من


باید که باز با تو خـدا حا فظـی کنـم

آخر رسیـده است به پایـان ، زمان من
 

| |

نعره هیچ شیری خانه چوبی را ویران نمی کند
من از سکوت موریانه ها میترسم
 

| |

وحشت از عشق که نه ، ترسم از فاصله هاست



وحشت از غصه که نه ، ترسم از خاتمه هاست



ترس بيهوده ندارم ، صحبت از خاطره هاست



صحبت از کشتن ناخواسته عاطفه هاست


کوله باري پر از هيچ ، که بر شانه ماست

گله از دست کسي نيست ، مقصر دل ديوانه ماست
 


 

| |

 

| |

 

| |

 

| |

 

| |

 

| |

 

بسان مرغکی آواره ای غم

به دشت سینه من پر گشودی

به سقف کلبه ویرانه دل

گرفتی آشیان آنجا غنودی

بگو ای غم سرایی جز دل من

چنین مخروبه آیا دیده بودی ؟

تو که ماوا در این ویرانه کردی

ز صاحبخانه اش پرسیده بودی؟

مرو ای غم که بی تو این دل من

چو فانوسی شکسته سوت و کور است

مرا بی همزبان مگذار مگذر

که با شادی رهم بس دور دور است ...


 

| |

نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن 

ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر میشد ...

کاش بودی و دستهای مهربانت مرهم همه دلتنگیها و نبودنهایت میشد ...

کاش بودی تا سر به روی شانه های مهربانت می گذاشتم

و دردهایم را به گوش تو میرساندم...

بدون تو عاشقی برایم عذاب است

میدانم که نمیدانی بعد از تو دیگر قلبی برای عاشق شدن ندارم...

کاش میدانستی که چقدر دوستت دارم و بیش از عشق بر تو عاشقم...

میدانی که اگر از کنارم بروی لحظه های زندگی برایم پر از درد و عذاب

 میشود

میدانم که نمیدانی بدون تو دیگربهانه ای نیست برای ادامه ی زندگی

جزانتظار آمدنت ...


 

| |

 

حس غریبی ست دوست داشتن

وعجیب تر از آن است دوست داشته شدن ...

وقتی میدانیم کسی با جان ودل دوستمان دارد

ونفس ها وصدا ونگاهمان در روح وجانش ریشه دوانده

به بازی اش میگیریم ...

هر چه او عاشق تر ما سرخوش تر !

هر چه او دل نازک تر ما بی رحم تر!...

تقصیر از ما نیست ...

تمامی قصه های عاشقانه 

این گونه به گوشمان خوانده شده اند !!! 


 

| |

 

شاید زبان ضعیف باشد

شاید خیلی کودکانه ، شاید بی غرور...

اما هر وقت گونه هایم خیس میشه می فهمم

نه ضعیفم نه یک کودکم

بلکه پر از احساسم 


 

| |

 

ـ دوست یعنی کسی که وقتی هست

 آروم باشی و وقتی نیست چیزی

 توی زندگیت کم باشه

ـ دوست یعـــنی اون جمله های سـاده

 و بی منظــــوری که میگی وخیالت

 راحته که ازش هیچ سوء تعبیری نمی شه

 ـ دوست یعنی یه دل اضافه داشــتن برای اینکه بدونی هـر بار دلت

 می گیره یه دل دیگه هم دلتنگ غمت می شه

 دوست یعنی وقت اضافه یعنی توهمیشه عزیزی حتی توی وقت اضافه

ـ دوست یعنی تنهایی هايم را می سپــرم دست تو چـــون شک ندارم

  می فهمیش...

 دوست یعنی یه راه دو طرفه، یه قدم من یه قدم تو اما بدون شمارش و

 حساب و کتاب

 ـ دوست یعنی من از بودنت سربلندم نه سر به زیر و شرمنده

 ادعا نمی کنم که همیــشه به یاد دوســـتانم هستم ولی ادعا می کنم که

 لحظاتی که به یادشون نیستم هم دوستشون دارم

| |

 

شب تنهایی من

هیچکس با من نیست !…

مانده ام تا به چه اندیشه کنم…

مانده ام در قفس تنهایی…

در قفس میخوانم…

چه غریبانه شبی ست…

شب تنهایی من!…


 

| |